برگ‏هایى ازتاریخ روم مادر امام زمان علیه السلام

طلــــوع ســتـــــــــــاره

اللهم عجل لولیک الفرج

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ طلــــوع ســتـــــــــــاره خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

دخترک، در رؤیای شگفتی می‏بیند که پیامبر عرب، (محمد(ص)) او را نامزد یکی از فرزندانش از نسل مسیح می‏کند. به سبب این رؤیای هیجان‏آمیز و علاقه‏اش به جوان سبزه‏ای که نامزد وی شده، دچار تب می‏شود. او، دختری عاقل و آگاه است که زبان عربی می‏داند و با اسیران مسلمان، مهربان و خوش‏رفتار است. دختر، برای سفر به بغداد نقشه می‏کشد. وی، در جنگ شرکت می‏کند و جزء اسیران می‏شود.

میان امام مهدی(ع) و حضرت مسیح(ع)، از جهات متعددی ارتباط است. یکی از این موارد، مادر بزرگوار آن امام است.
در روایتی از پیامبر(ص) این گونه آمده است:
مهدی ازفرزندان من است. صورتش مانند ماه منیر می‏درخشد. رنگ رخسارش عربی و قد و قامتش اسرائیلی است.(۱)
دراین حدیث، اشاره‏ای ضمنی هست که مهدی(ع) ازمادرش، ویژگی‏های قد و قامت بنی‏اسرائیل رابه ارث می‏برَد.
نگاشته‏های امامیه، تأکید دارد که مادر امام مهدی(ع)، بانو ((ملیکا)) است که نام حقیقی‏اش راپنهان کرد و به اسم ((نرجس)) شناخته وخوانده شد.اویکی ازشاهزادگان قصر امپراتوری قسطنطنیه در روم بود.
در این قسمت از بحث، آن چه را استاد سعید ایوب در کتاب ارزش‏مندش ((عقیدة المسیح الدجال)) نوشته و مربوط به موضوع است، بیان می‏کنیم:
جبهه‏ای که رو در روی دجال و پیروان و مردان مرتدّ کلیسا می‏ایستد، اسلام است. فرمانده این جبهه، مهدی منتظر است.
پیامبر می‏فرماید: ((مهدی، همنام من است)). آیا صاحب این نام که در انجیل کنونی است، با نشانه‏هایی که برایش گفته‏اند، همخوان است؟
در سِفْر رؤیا آمده است: ((نام فرمانده‏ای که جنگ‏های آخر زمان را رهبری می‏کند، امین صادق است)).(۲)
در منابع اسلامی است که شیوه مهدی، بِدان گونه است که ((پس از آن که زمین پراز ستم و جور شد، آن را پراز عدل و داد می‏کند)). در عرض و همسنگ این نشانه‏ها [در مصادر اسلامی ]در سِفْر رؤیا است:((او، عادلانه حکم می‏کند و برای برقراری عدالت می‏جنگد)).(۳)
در منابع اسلامی درباره اصل و نَسَب مهدی آمده است: ((مهدی، از خاندان من، از فرزندان فاطمه است…)).(۴) در این باره، در سِفْر رؤیا ذکر شده: ((
بانویی که نور خورشید و ماه وجودش را فرا گرفته است و پایین پا و بر سرِ او تاجی از دوازده ستاره است. بانو، پسری نیرومند زاییده که با قدرتی آهنین، تمامی ملّت‏ها را سرپرستی می‏کند)).(۵)
در تفسیر گفته‏اند: ((او، بانویی فاضله وبا وقاراست و نسل [مهدی‏] از او به وجود می‏آید)).(۶)
نسل این بانو، با مخاطرات و مشکلاتی مواجه می‏شود و نیروی‏های شیطانی با باقی‏مانده نسل او – که به سفارش‏های خداوند عمل می‏کنند – می‏جنگد. تاجی که بر سر بانو است، نشانه رهبری است و دوازده ستاره، نام‏های رسولان است.
به نظرم اگر مهدی از فرزندان فاطمه، و آخرین رهبر باشد، طبیعی است که تمامی برادرانش، نزد اهل کتاب شناخته شده باشند. اینان، شاخ و برگ یک درخت‏اند که ازبانوی آفتاب و مهتاب به بار آمده‏اند.(۷)

روایت تاجر بردگان‏
بشربن سلیمان نخاس‏
روایتی در کتاب‏های معتبر امامیه در ((کمال الدین)) شیخ صدوق و ((الغیبة)) شیخ طوسی است که به مهم‏ترین مطالب آن اشاره می‏کنیم:
بشربن سلیمان نخاس، از اصل و ریشه انصار مدینه و ساکن سامرا است. وی، همسایه امام هادی(ع) است و نزد ایشان، نیز مسائل فقهیِ تجارت بردگان را می‏آموخت.
امام، مباشر خود ((کافور)) را هنگام پسین، به دنبال تاجر می‏فرستد. او در وقت مناسب حاضر می‏شود. امام، به وی مأموریت می‏دهد کنیزی را با مشخَّصات معیّن بخرد.
روایاتی که به این موضوع اشاره دارد، می‏گوید، امام هادی کمی پس از پایان جنگ محلّی بغداد (سال ۲۵۱-۲۵۲) دست به این اقدام زد. که احتمالاً، اقدام حضرت، میان سال‏های ۲۵۳-۲۵۴ هجری است؛ یعنی، هنگامی که بغداد فعّالیّت عادی‏اش را پس از جنگ خانمان برانداز داخلی، از سرگرفت.
خرید کنیز، در جایی نزدیکِ ((معبر الصراة)) که نهری منشعب از دجله در بغداد است، انجام شد. دخترک داستان هیجان انگیزش را برای ((نخاس)) چنین بازگو می‏کند:
نام حقیقی اش، ((ملیکه)) دختر یشوعا فرزند قیصر روم است و مادرش از نسل حواریّون و مشخَّصاً از نسل شمعون، (وصیّ مسیح) است. جدّش می‏خواست او را به ازدواج یکی از شاهزادگان و امیران قصر درآورد که پیشامدی مانع آن شد.
دخترک، در رؤیای شگفتی می‏بیند که پیامبر عرب، (محمد(ص)) او را نامزد یکی از فرزندانش از نسل مسیح می‏کند. به سبب این رؤیای هیجان‏آمیز و علاقه‏اش به جوان سبزه‏ای که نامزد وی شده، دچار تب می‏شود.
او، دختری عاقل و آگاه است که زبان عربی می‏داند و با اسیران مسلمان، مهربان و خوش‏رفتار است.
دختر، برای سفر به بغداد نقشه می‏کشد. وی، در جنگ شرکت می‏کند و جزء اسیران می‏شود.
این است آن چه اتفاق افتاده. وقتی نامش راپرسیدند، گفت: ((نرجس است)). این، نام کنیزان بود، و این گونه به بازار کنیزان – که آن زمان رواج داشت – برده شد.
در این قسمت، برخی از تفاصیل و توضیحات را درباره جبهه نبرد شمالی و شمالی – شرقی، جایی که ارتش اسلام و روم به کشمکش و نبرد پرداخته‏اند، ذکر می‏کنیم. می‏توان مجموعه هجوم‏ها و نبردها را از هنگام فتح ((عموریه)) پی گرفت که به شکل سختی، در زمان امپراتریس تئودورا، در آمد. وی نائب السلطنه فرزند کوچکش، ((میخائیل سوم)) بود.
ما، بحث را بر درگیری‏های سال‏های ۲۴۹-۲۵۳ که در تاریخ اسلامی و رومی ثبت است، متمرکز می‏کنیم. در سال ۲۵۳ هجری (۸۶۷ میلادی) حادثه مهمی رخ داد که از دیگر حوادث روشن‏تر است. کودتای ((باسیلیوس)) با تلاشی سرنوشت ساز و انقلابی پیش آمد که حکومت خاندان عموریه را برانداخت و خاندان جدید مقدونیه را برسرکارآورد. این صفحات را از تاریخ روم می‏خوانیم.
این چنین به ((نیکفوروس‏اوّل)) (۸۰۲-۸۱۱) و جنگش با هارون الرشید بر می‏خوریم و میخائیل اوّل (۸۱۱-۸۱۳) که به سبب شکست از بلغارها، تخت و تاجش سرنگون شد و سرش را تراشیدند و به زمره راهبانش درآوردند، و لئوی پنجم، مشهور به ((ارمنی)) (۸۱۳-۸۲۰) که بار دیگر تمثال پرستی را قدغن کرد و در حالی که در کلیسا به ترنم سرودی مشغول بود، ترور شد و میخائیل دوم (۸۲۰-۸۲۹) امپراتوری الکن بی‏سوادی که عاشق راهبه‏ای شد و مجلس سنا را واداشت از وی خواهش کند که آن زن را به ازدواج درآورد، و تئوفیلوس (۸۲۹-۸۴۲) مصلح قوانین و سردار سازندگی و مدیر با وجدانی که شیوه تمثال شکنی را زنده گرداند و بر اثر ابتلا به اسهال خونی در گذشت و بیوه‏اش ((تئودورا)) که به عنوان نائب‏السطنه‏ای توانا بر شهرها حکومت می‏کرد (۸۴۲-۸۵۶) به آزار و اذیت مردم پایان داد، و میخائیل سوم، ملقب به دائم‏الخمر (۸۴۲-۸۶۷) که بر اثر بی کفایتی مقرون به مهربانی، امور حکومت را ابتدا به مادرش سپرد و چون وی مرد، به دایی(۸) فاضل و لایقش سزار بارداس واگذار کرد(۹). آن گاه ناگهان مردی بی مانند، غیر منتظرانه، بر صفحه ظاهر شد و به هر چیزی که از پیشینیان مانده بود، به جز خشونت، پشت پا زد و سلسله نیرومند مقدونیان را بنیاد افکند.
باسیلیوس اوّل مقدونی در نزدیکی شهر آدریانوپل در دامان یک خانواده برزگر ارمنی، قدم به عرصه وجود نهاد (سال ۸۶۲). هنگام کودکی به دست بلغارها اسیر شد و ایام جوانی اش را در آن سوی دانوب، یعنی خِطّه‏ای که در آن زمان به مقدونیه شهرت داشت، در میان بلغارها گذراند. در بیست و پنج سالگی گریخت و رو به قسطنطنیه نهاد. سر بزرگ و نیروی جسمانی وی نظر مردی را که به خدمت سیاسی اشتغال داشت، جلب کرد. به همین سبب وی باسیلیوس را به مهتری خود اجیر کرد. باسیلیوس، به اتفاق ولیّ نعمت خویش – که مأمور یونان شده بود -، به آن سرزمین رفت و در آن جا نظر زن بیوه‏ای به اسم دانیلیس، و نیز اندکی از ثروت او را به خود جلب کرد. چون به پایتخت بازگشت، اسب سرکشی را برای میخائیل سوم رام کرد، پس به خدمت امپراتور اجیر شد، و هر چند مردی کاملاً عامی بود، به مقام ریاست تشریفات دربار ارتقاء یافت.
باسیلیوس، همیشه مناسب و شایسته بود و هر کار را بدو می‏سپردند، به خوبی از پس آن بر می‏آمد و به شتاب آن را انجام می‏داد. وقتی میخائیل در صدد پیدا کردن شوهری برای همخوابه خویش بر آمد، باسیلیوس زن دهاتی خویش را طلاق گفت و او را با مهریه هنگفتی به تراکیا فرستاد و ائودوکیا، همخوابه امپراتور را به ازدواج درآورد، و آن زن همچنان به خدمت به امپراتور ادامه داد. میخائیل، همخوابه‏ای برای باسیلیوس معیّن کرد، اما باسیلیوس مقدونی فکر می‏کرد که پاداش عمل وی تاج و تخت است. وی میخائیل را قانع ساخت که دایی‏اش (سزار بارداس) مشغول توطئه برای خلع او است، و سپس بارداس را با دست‏های بسیار بزرگ خود خفه کرد (۸۶۶). میخائیل سوم، که سال‏های دراز عادت کرده بود سلطنت کند، نه حکومت، اینک باسیلیوس را در امپراتوری شریک خود کرد و تمامی امور حکومت را به دست وی سپرد. هنگامی که میخائیل اورا به کنار گذاشتن تهدید کرد، باسیلیوس، نقشه قتل میخائیل را کشید و خودش در این امر نظارت کرد و سرانجام بدون رقیب، امپراتور شد (۸۶۷).(۱۰)

ذکر برخی مطالب مفید دیگر
((تئوفیلوس)) در ۲۲۷ هجری (۸۴۱ میلادی)، همان سالی که معتصم عباسی مُرد، در گذشت. وی، در عموریه که در ۲۲۳ هجری (۸۳۷ میلادی) به دست لشکر اسلام افتاد، زاده شد. فرزند کوچکش، میخائیل سوم، شش سال حکمرانی کرد و شورای نائب السلطنه را به سرپرستی مادرش ((تئودورا)) و دایی اش قیصر بارداس تشکیل داد. مادرش، چهارده سال به تنهایی حکومت کرد و جنگ‏های سختی ضد دولت اسلامی، در این مدّت به راه انداخت و دوازده هزار اسیر مسلمان را هولناک به قتل رساند(۱۱). در ۸۵۶ میلادی، برادرش (قیصر بارداس) وی را کَت بسته، مجبور به اقامت در دیری کرد. تاریخ سال درگذشت وی را ۸۶۷ م. ذکر می‏کند، سالی که کودتای نظامی به رهبری باسیلیوس رخ داد. تاریخ روم مختصری از اخلاق و رفتار وی را ذکر کرده است. آیا مرگ تئودورا در همین سال، طبیعی و به طور اتفاقی بوده است؟!
بارداس، پس از دستگیری و اقامت اجباری خواهرش در دیر، حاکم امپراتوری شد و قیصر گردید. نباید فراموش کرد که تاریخ از وی با این لقب یاد می‏کند.
می‏توان این اطلاعات و محتوای سخنان بانو نرجس را باهم تطبیق داد.(۱۲) وجود شخصیّتی به نام قیصر بارداس که امپراتور کشور باشد، درگزارش بانو، به روشنی بیان می‏شود. در سال ۸۶۷ میلادی (۲۵۳ هجری) باسیلیوس مقدونی، قیصربارداس را می‏کشد، سپس میخائیل سوم را به قتل می‏رساند و خود را امپراتور جدید اعلام می‏کند و به حکومت خاندان عموریه پایان می‏دهد. آن گونه که در تاریخ ثبت است، باسیلیوس، شخصی بی سواد و خشن و خون آشام بود.
تار و مار شدن خاندان عموریّه، گزارش فرار و آوارگی شاهزادگان قصر را تقویّت می‏کند. پیدایش بانو نرجس در سال کودتای نظامی و به هنگامی که برخوردهای آسیب‏زا رخ می‏نماید و گزارش ((بشربن سلیمان نخاس)) بدان اشاره می‏کند، نیز آشناییِ امام حسن عسکری(ع) با کنیزی در منزل عمه‏اش، شاهد و گواه ادعای بانو نرجس است که از بانوان و شاهزادگان قصر می‏باشد و دست سرنوشت، او رابه بغداد رسانده است.
داستان امام مهدی(ع) عادی نیست، بلکه به اقتضای ادبیات این مسئله، خلاصه داستان پیامبران، با تمامی معجزات و شورانگیزی آن است. احادیث بسیاری به همانندی امام مهدی و گروهی از انبیا اشاره دارد. رؤیای بانو نرجس رابا قصه‏های بسیار جالبی که در قرآن آمده و رؤیا، رکن مهم آن است، می‏توان مقایسه کرد، که گویاتر از سوره یوسف وجود ندارد و رؤیا، نقطه محوری تمام قصّه بوده است. داستان، با رؤیایی از ستارگان شروع می‏شود و با تفسیر و تعبیر آن پایان می‏پذیرد و در میان رؤیا، خواب پادشاه بازگو می‏شود که وضع را جالب‏تر می‏کند.
اگر رؤیای بانو نرجس، در فضای کلّی چهارچوب حرکت الهی رسالت قرار گیرد، روشن می‏شود که بسیار همخوانی و انسجام دارد. قرآن کریم، پر از شواهد درخشان در این باره است. موسی(ع) دروضعی هیجان آور به دنیا آمد و زیست و رشد کرد – که از شرح آن بی نیازیم – و بانو مریم با لطف الهی به دنیا آمد و فرزندش عیسی(ع) با معجزه‏ای در آفرینش زیر شاخه درخت، زاده شد و سرورمان محمد(ص) زاده دو ذبیح (ابن‏الذبیحین) است؛ زیرا، میان اسماعیل و ذبحش، لحظاتی فاصله نبود که آسمان گشوده شد. نزدیک بود پدر پیامبر(ص) ذبح شود و خود پیامبر(ص) در هنگام هجرت به قتل برسد، در حالی که میان او و شمشیرهای قریش، جز چند تار عنکبوت نبود. پیش‏تر، ابراهیم (پدر پیامبران) در دل آتش افتاد، اما خدا آن را سرد وسلامت کردو خدا خواست ملیکه یا نرجس، مادر مصلح جهان شود… خداوند از وی مردی را که نرجس بدو رغبت و میلی نداشت، راند و شوهری دیگر در زمان دیگر تقدیر وی کرد. خدا می‏خواست در حوادث کودتای نظامی که قربانیان آن، خاندانِ حاکمه عموریّه بودند، وی از کشتن نجات یابد و در سفری هیجان آور – که تفصیلش را نمی‏دانیم – به بغداد، و سپس به سامرا برسد.
امام هادی(ع) برای فرزندش، دختری خردمند از سلاله حواریون را برگزید، امّا می‏بایست فرزند موعود، دایی‏های نداشته باشد که سراغ وی را بگیرند، از این رو، دختر، مانند هر کنیز بیگانه دیگری، در هاله‏ای از گمنامی می‏زیست، گرچه وی – همچنان که در روایت گفته‏اند – سیّدة الإماء (خاتون کنیزکان) بود.

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 26 آبان 1391برچسب:,

] [ 14:51 ] [ حسیــــــــن ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه